پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۴ ب.ظ
مبانیمعرفتیوچهرهاجتماعی سکولاریزمدراندیشه علامه مصباح یزدی
(سبک زندگی )
امیرحسین دیالمه؛ غرب مدرن با حاکمیت اومانیسم تمام ساختارهای حاکمیت خدامحوری را نفی می کند.انسان شناسی و جهان شناسی غرب که فرع بر غفلت از معرفت شهودی ذات است،شعارهای نوینی در فرهنگ علوم انسانی و سیاسی غرب مطرح می کند که در تاریخ بشر بی سابقه بوده و در نتیجه،فرهنگ و تمدن و ساختِ اجتماعی جدیدی را پدید می آورد که متناسب با آن است. «اومانیسم» به معنای اصالت بشر است که به مکتب آدمیت و انسانیت نیز ترجمه شده و از شعارهای محوری فرهنگ غرب به شمار می رود؛زیرا آدمی تا زمانی که متوجه غیب و ساحتی از هستی است که محیط بر اوست،واقعیت خود را در پناه پیوند با آن می جوید و شناخت حقیقی خود و جهان را نیز در پرتو شناخت و معرفت آن ممکن می داند.این معرفت،دانشی شهودی است که حاصلِ انجام نوافل و بلکه فرایض بوده و نتیجۀ فنا و گذر از حیثیت فی نفسه و وجود امکانی است.در این دیدگاه،هرگاه «خود» در اصلی برتر که همان حقیقت الاهی آن است،فانی نگردد،به عنوان «خودِکاذب» حجاب مذمومی خواهد شد که محرومیت از سعادت را در پی می آورد. سکولاریسم تمام عیار بدنبال حذف حاکمیت دینی در تمام مناسبات بشری است.
سکولاریسم ماجرای تاریخ بشر است.وقتی خدا از ساحتهای مختلف زندگی بشر غایب میشود، با سکولاریسم رو به رو میشویم، اگر خدا از ساحت سیاسی غایب شود، با سکولاریسم سیاسی رو به رو هستیم و اگر خدا از ساحت اخلاق غایب شود، اخلاق سکولاریسم خواهیم داشت. نکته دیگر اینکه در کتابهای سیاسی و فکری غرب چنین مطرح شده است که سکولاریسم به معنای وسیع کلمه در دوره جدید شکل گرفته است. اگر بشر جدید را با بشر قدیم مقایسه کنیم، بشر جدید غربی سکولار است. این سکولاریسم در غرب فرآیندی را در هنر، علم و سیاست طی کرده است، اگر به این صورت نگاه کنیم، در مییابیم که سکولاریسم ماجرای تاریخ بشر است. کسانی که در این صحنه وارد شدند و از سکولاریسم در فضای اسلام دفاع کردند، چند پایه معرفتی دنبال کردند، اگر مفاهیم دینی با سکولاریسم تعارض دارد، این افراد خواستار تلقی مشکل در معرفت دینی بودند. راه دیگر نسبیسازی فرهنگها بوده است، اگر قرار است علوم انسانی پایه اسلامی داشته باشد، باید نسبیسازی فرهنگی از بین برود. این ماجرا در علوم اجتماعی غربی طی شده است. اولین نسبیگرایی در حوزه فرهنگ بود، اگر قرار است علوم انسانی مبنا و پایگاه صحیحی بیابد، باید براساس رد نسبیتگرایی فرهنگی قرار گیرد. فرهنگها دریچههایی رو به عالم واقع هستند و نمیتوان گفت ملاکها و معیارهایی برای ارزیابی آن در اختیار نیست. فلاسفه سیاسی دوره جدید مبنا را بر ارزشهای نسبی جامعه بشری گذاشتهاند. هر فرهنگ و جامعهای برای خود ارزشهای خاصی دارد. بسیاری از این جریانات، از مسیحیت ناشی شده است. مسیحیت قائل به گناهکار بودن انسان است، چراکه اعتقاد دارد ارزشهای مطلق هیچگاه بر انسان حاکم نمیشود و نمیتواند این ارزشهای مطلق را در جامعه برقرار کند. گاهی نسبیتگرایی و سکولاریسم بر پایههای اخلاقی هم مبتنی میشوند و نوعی اخلاق سکولار را دامن میزنند. اخلاق در پرتو دین و ملیت در پرتو دین معنا مییابد. سکولاریسم وقتی پیدا میشود که نسبیتگرا باشیم و ارزشهای مطلق نداشته باشیم.
وقتی فرهنگ برتر نباشد، سکولاریسم حاکم میشود، این بیماری بشر جدید و آخرین هبوط بشر جدید است که همه چیز را نسبی میداند هم اخلاق، فرهنگ و هم معرفت را نسبی میبیند. انقلاب اسلامی در شرایطی پیروز شد که دنیا سکولار بود و ایدههای سکولار در حوزههای مختلف نفوذ پیدا کرد و تحلیلهای سکولار غربی بسیار رایج بود. انقلاب اسلامی بر وجود فرهنگ، ایده مطلق و مدینه فاضله شکل گرفت. انقلاب ما و نفی سکولاریسم در جهان سکولار یک آغاز و به معرض دید آمدن اندیشههای الهی بود. مبنای حکومت باید حضور خدا باشد و این امر به مثابه یک فرآیند است. مهمترین نزاع ما اخلاق و جامعه دینی است. مهمترین حوزه مشکلآفرین برای یک حکومت ضد سکولار، مسأله اخلاق است. مردم به سمت اخلاق سکولار میروند، در چنین جامعهای ارزشهای دینی براحتی حاکم نمیشود. تکلیف حکومت دینی با روشن شدن تکلیف اخلاق مشخص میشود. در حال حاضر اخلاق، وضعیتی وخیمتر از فرهنگ دارد. تنها ایدهها و شعارهای دینی کفایت نمیکند، حکومت دینی نیازمند اخلاق و تئوری است. نظریه علوم اجتماعی چیزی جز سکولاریسم نیست اگر کل نظریه جامعهشناختی دورکیم را در نظر بگیریم، میتوان عنوان کرد که تحول جامعه از مکانیکی به ارگانیکی یا دنیایی شدن خلاصه دیدگاه اوست. مارکس نیز که از افراد افراطی در مقابل دین بهحساب میآید، عنوان میکند که گره آسمان را در آسمان نمیتوان باز کرد، بلکه این گره باید در زمین باز شود. تمام نظریههای علوم اجتماعی نسبت وثیقی با جهانی که در آن شکل میگیرند، دارند. نظریه دنیایی شدن نظریهای در درون یک نظریه واحد و در درون یک علم خاص به اسم جامعهشناسی نیست بلکه این نظریه کل علوم اجتماعی علوم مدرن است. چرا نظریه دنیایی شدن یک نظریه در زمینه یک علم خاص نیست؟ با نگاهی اجمالی به تاریخ علوم به این نتیجه میرسیم که نظریههای دنیایی شدن اولین فلسفههای تاریخ غرب هستند که در عصر روشنگری ایجاد شدند. فلسفههای تاریخی عصر روشنگری، بازگویی مجدد از فلسفههای مسیحی به زبان سکولاریستی است.
در عصر روشنگری سیر تاریخی رشد عقل، منتهی به حذف و محو دیانت میشود. نظریه دنیایی شدن علمی در کنار سایر علوم نیست. کل علوم اجتماعی، جامعهشناسی است و کل جامعهشناسی حول نظریه دنیایی شدن شکل گرفته است. بنابراین کل نظریه علوم اجتماعی چیزی جز سکولاریسم نیست. جامعهشناسی علم از علوم غربی جدا نیست، بلکه در واقع جامعهشناسی الهیات جهان مدرن است. نظریه اجتماعی تجدد در جوهره خود چیزی جز نظریه دنیایی شدن نیست و بروز این نظریهها در زمینههای مختلف علوم اجتماعی وجود دارد. کلیت روند تاریخی تجدد چیزی جز دنیایی شدن نیست لذا صعود و افول آن نیز منوط به صعود و افول دین است. مجرای نظریهپردازی خود وجود عالم است یعنی انسان از طریق ذهن تنهایی در جهان تعامل پیدا نمیکند بلکه مجرای فهم جهانی که در آن زندگی میکنیم، خود انسان است.
ایجاد بحران معنا از اواخر قرن 19 ناشی از فروپاشی نظریههای کلان مدرن در جهان غرب است و جهان مدرن بدون نظریههای تاریخی فرو میپاشد. امام(رضوان الله تعالی علیه) با انقلابی که به راه انداخت، معادلات مهمی در حوزه جامعهشناسی برهم زد. بحث سکولاریسم یکی از این معادلات مهم بود و امام(رضوان الله تعالی علیه) با تحقق انقلاب اسلامی ایران در آن تغییر ایجاد کرد و اکنون کارکرد دین در حیات اجتماعی، یکی از بحثهای مهم جامعهشناسی است. اکنون که برکت تشکیل جامعه دینی را داریم، باید تهدیدهای دنیای سکولار را بشناسیم و این امر را از نهادهای نظام شروع کنیم. درآموزههای اسلامی تأکید شده است قاضی باید مجتهد عادل باشد، وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، مجتهد به اندازه کافی نبوده بنابراین حکم ثانوی صادر شد که کارشناسانی با نظارت مجتهدان آغاز به کار کنند. اگر تدبیر نباشد که حکم ثانوی به حکم اولی نزدیک بشود، خود را به جامعه سکولار نزدیک کردیم. قوه قضاییه باید برنامهای داشته باشد که حکم ثانوی را به حکم اولی نزدیک کند، در غیر این صورت، گرفتار تهدید دنیای سکولار میشویم. در بانکداری بحثی به نام سود بانکی مطرح است، اگر سود بانکی در چارچوب قوانین شرعی چون مضاربه و مشارکت قرار گیرد، این سود حرام نیست، اما سود بالای بانکی حتی در قالب این احکام شرعی باعث فاصله طبقاتی میشود، یعنی تولید آسیب پیدا میکند. این مدل بانکداری حتی اگر مشکل شرعی نداشته باشد، ممکن است کارکردی که شریعت از ما میخواهد، تحقق نیابد. از این رو به لحاظ مدیریتی باید تلاش کنیم سکولاریزاسیون مثل خوره وارد جامعه نشود. نمونه سوم مجمع تشخیص مصلحت نظام است. اصل مصلحت را امام(رضوان الله تعالی علیه) با تأسیس این مجمع نهادینه کرد، اصل مصلحت در منابع اسلامی آمده است. تهدید این است که مبادا مصلحت اسلام و مسلمین در مقام عمل به مصلحتی دنیاگرایانه تغییر یابد. در مقطعی شاهد بودیم مدلهای لیبرال از توسعه در کشور ارائه میشد، وقتی مسأله عدالت اسلامی به میان میآمد، در توجیه آن، مصلحت جامعه مطرح میشد. در آن زمان رهبر معظم انقلاب(دامت برکاته) نقدهای جدی به دولت داشتند و از این مباحث، مساله الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت مطرح شد. در نظام سکولار، مصلحت به معنای منفعت است.
صابرنیوز
۱
۰
۹۳/۰۱/۰۷
السلام علیکِ یا فاطمه الزهراء ...
سلام به روزم
و منتظر نگاه زیبا بین شما...